همین که آتش دلتنگی ها به جانم شعله می زند از سوز تنهایی یخ می زنم.خنده دارد. می دانم. وقتی گلوله های اشک امانم نمی دهد زیر رگبار غصه خنده ام می گیرد!
دلنوشته های دور و نزدیک
۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه
۱۳۹۱ شهریور ۱۱, شنبه
درد امروز من
درد دارد که او برایم بخواند " لالایی ایی " که من برای تو سرودم.
درد دارد که او برایم بگوید آخر قصه هایی که برای تو نوشتم قهرمانم می میرد.
تو چه می فهمی درد دارد قسمت کردن تو .
دل کندن نیست که ساده بگذرم, جان کندن است که دارم دل می زنم.
به همین سادگی که او با تو خصوصی می شود, به همین سادگی جان کندنم سخت می شود .
درد دارد و من تمام این فصل را درد کشیدم.
دلم یخ زد از این همه هوای سرد که او اورد.
تو چه می فهمی مردن صدا ندارد.
هدا
اشتراک در:
پستها (Atom)